۳ مطلب با موضوع «آرزوها ♥» ثبت شده است

سفری دور و دراز دلم میخواهد

حس میکنم یه چیزی داره از دست میره بنام " رویا " . هر سال که میگذره و یســـــــال به زندگیم اضافه 
میشه ، احساس میکنم باید خیلی شاد میبودم ، باید سفر میکردم ، باید یاد میگـــــــرفتم ... ولی هیچ
کدوم محقق نمیشه . میگن آدمی که زیاد سفر کنه زیاد میفهمه ، زیاد لذت میـبره و زیاد بیاد آفرینندش
میفته . من عاشق سفرم . ولی متاسفانه جامعه ی ما به دخترا و زنا اجازه ی ســـــــــفر به تنهایی یا 
تو گروه دوستانه نمیده . اخیرا تعدادی از دختران سرزمین من شروع کردن به هیچـــــهایک کردن . کاری
که درسته سختی زیادی داره ولی لذت بخش هم هست . منم دلم میخاد هیچهایک کنم . دلم میـــخاد
برم کردستان . اورامانات ، همون جایی که عکسشونو میبینم و دلم میلرزه ولی نمیتونم برم . نمـیذارن.
دلم میخاد برم شهرهای جنوبی . جزیره هاش رو بگردم و کنار صخره های پر از خرچنگش عکس بگیرم.
دوس دارم کف پاهام خنکی آب ساحل لنگرود رو حس کنه ، و دلم تو مسجد های مینودر یزد و اصفـهان
پر بگیره . دلم میخاد برم ، ببینم که ایران چه شکلیه . چرا باید تو غار تکراری خودم بمونم ؟ تا کــــــــی؟
دلم میخاد دست دوستامو بگیرم و سه تایی بریم . تا جایی که میشه سفر کنیم و بگیم بخنــــــــــدیم . 
امیدوارم من و دوستانم روزی کاملا مستقل بشیم و بتونیم فارغ از بندهای فرهنگی و اجتماعی سفر
کنیم ... چون سفر لازمه ی حیات روحی انسانه که خانم های جامعه ی ما باهاش نا آشنان .پ

پ.ن:هیچ هایک سفریه که تو اون پول ترانسفر نمیدید . از راننده های جاده خاهش میکنین شما 
رو تا مقصد ببرن . پول هتل نمیدید ، از مردم محلی خواهش میکنین یک شب به شما اسکان بدن .
 اینجوری دوستای بیشتری پیدا میکنید و چیزای بیشتری یاد میگیرید و پولی هم خرج نمیکنید .

خوش آمدی بیست سالگی جان

الان دقیقا شدم بیست ساله . و من چقدر عاشق بیست ساله شدنم بودم . خیلی دوست 

داشتم این روز برسه و ببینم چه شکلی شدم :) امروز کلاس زبان داشتم . قرار بود کوئیــــز

بگیرم و چند صفحه ای هم کار کنیم . ولی رفتم دیدم بچه ها تدارکاتی برای تولد بنده  دیدن

که من در پوست خودم نگنجیدم ! البته جالبش اینجاست که تولد من  و یکی از زبان آموز ها 

دقیقا تو یه روزه و این باعث شد شور و هیجان بیشتری به این بیست سالگی  اضافه  بشه

حداقل چند ساعتی از تنش همون کار لعنتی اومدم بیرون و از زندگیم لذت بردم . اینم از مـا

که پشت دوربینیم و داریم این عکس رو برای شما میگیریم :)

اینجا هم که آرزو کردیم و شمع فوت کردیم 

از جمعه تا دوشنبه چهارسال مونده !

بعضی وقتا نوشتن سخت میشه . مخصوصا وقتی میخوای از اتفاقات آینده بنویسی و مطمعن نیستی اتفاق 
میفتن یا نه . از اینجایی که من وایسادم تا اونجایی که ممکنه بهش برسم بیشتر از 10 کیلومتر فاصله 
نیست . ولی اگــه بتونم ازینجایی که وایسادم ، برم جایی که میخوام بهش برسم ، چهارسال از زندگیم 
ذخیره میشه . خدایا میشـه بزرگترین آرزوم رو برآورده کنی ؟