دیروز من برای اولین بار با گروه کوهنوردی رفتم کوه. شب قبلش که از ذوق چشم رو هم نذاشته بودم . صبح

ساعت 5 هم حرکت بود . قضیه اینطور شد که :

صبح ساعت 4 من و بابا رفتیم سمت قرارگاهی که قرار بود از اونجا حرکت کنیم . بابا منو رسوند و خودش 

برگشت . وقتی بچه ها رسیدن ، من احساس غریبی میکردم . چون همشون خیلی صمیمی بودن ولی من

هیچکدومشونو نمیشناختم . خلاصه ماشین حرکت کرد. یکم باهم شوخی کردیم خندیدیم ولی باز یخ من باز 

نشد . بعد از یه سفر جاده ای 2ونیم ساعته رسیدیم به منطقه ی لیقوان . جایی که قرار بود به "آغ داغ" صعود

کنیم . یه گروه 8 نفره بودیم که از دل چمنزار ها و مزرعه ها گذشتیم و شیب های کم ارتفاع رو رد کردیم . 

ولی قرار شد صعود نکنیم چون بچه ها هفته ی پیش دماوند بودن و میخواستن استراحت کنن . بخاطر همین 

از مراتع و دشت ها گذشتیم . از طبیعت هر چی بگم کمه . آفتاب ملایم ، هوای تمیز و خنک ، چمنزار های 

سبز سبز ، درختای بلند ... چیزایی بودن که قبلا نظیرشونو جایی ندیده بودم . یه ساعت اول رو خیلی با

ملاحظه و رسمی با اعضا حرف میزدم . تا جایی که رسیدیم به بغل چشمه . اونجا هشت نفری اتراق کردیم 

گفتیم و خندیدیم و بعد از یه چرت حسابی ، آب بازی کردیم . 

این آب بازی باعث شد که من کاملا یخم باز بشه و حسابی با بچه ها گرم بگیرم . که البته بنظرم یکم زیاده 

روی شد ولی باز تجربه ی خوبی بود . 

بعدش سوار اتوبوس شدیم و تو راه برگشت کلی خندیدیم . تیکه هایی که سعید مینداخت ، سربه سر 

گذاشتن های آنار ، تشویق های فروزان ، حمایت های زهرا، مهربونی های نیلوفر ، نق های ربابه ، 

گوشه گیری احسان و کل کل با مجتبی چیزایی هستن که یادم نمیرن . واقعا به یاد موندنی بود . درسته 

من انتظار صعود به قله داشتم ... ولی خب نه کفشام این اجازه رو میداد ، نه صعود به قله انقدر بیاد موندنی

میشد . به قول بچه های گروه انقدر مه لن مخ کردیم که الان بدنمون گرفته مثل صعود به دماوند :))