مرداد تولد پدرمه و من میخواستم براش یه کمربند جدید کادو بخرم . با اینکه پولم ته کشیده و هر چی داشتم رو قرار بود بزارم واسه کادوی بابام ، بازم برام نوش بود . ولی امروز رفتاری از بابام دیدم که منصرف شدم . راستش بیان کردنش یکم برام سخته . تو خونه ی ما زیاد خشونت دیده نمی شه . ته ته اش یه جر و بحثه . ولی امروز قضیه فرق داشت . بابام به شدت از گربه بدش میاد . این اواخر هم یکم بی پولی و نبودن مستاجر واسه اجاره ی یه واحد از آپارتمان ، حسابی کلافش کرده . من کاملا میفهممش ولی حرکت امروزش اصلا برام هضم نشد . 

قضیه اینطوره که جدیدا یه گربه ی بی سرپناه به ما پناه آورده . خیلی لاغره . به مراقبت و غذا نیاز داره . من همیشه وقتی غذامون اضافه میاد یه مقداریشو میبرم میدم بهش . اسمشو گذاشتم سیما . سیما خیلی مودبه و اصلا داخل خونه نمیاد . تو بالکن میشینه و انقد میو میو میکنه تا برم و بهش غذا بدم . امروز هم طبق معمول میومیو کرد و من ته مونده ی عذای ناهار رو بردم دادم بهش . کم کم داشت بهم نزدیک میشد و انگشتام رو موهاش سر میخوردن که بابا از در حیاط سر رسید . همینجوری یه چن لحظه با غیط بهم خیره شد و در کمال ناباوری کمربندشو باز کرد و هجوم آورد سمت منو سیما . سیما که فرار کرد . منم پاشدم گفتم شاید میخواسته سیما رو فراری بده . دیدم نه واقعا داره با کمربندش میاد سمت من . پاهام لرزید و گریه کردم . اگه مامان جلو نیومده بود یه کتک حسابی خورده بودم . 

خلاصه دلیل رفتار امروز بابام رو نمی دونم . ولی واقعا هنوز تو شکم . رفتم دسشویی و یه دل سیر گریه کردم . الانم حاضر نیستم برم بشینم پیششون و تو اتاقم هستم . از تصمیمم واسه خریدن کادوی کمربند کاملا منصرف شدم . چون اگه یبار دیگه تصمیم بگیره اینجوری به سمتم هجوم بیاره ، کمربند کهنه قطعا دردش کمتر خواهد بود.