۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

بعضی آدما با زنانگی پیوند خوردن !

اگه از خواننده های وبلاگ من باشی ، متوجه میشی من از اون دسته دخترهایی هستم که به ندرت تریپ 

زنانه دارن . از اون دسته که نقش های کلیشه ای یه زن رو توی جامعه قبول ندارن و دوست دارن زندگـــــی

مستقل خودشون رو بدون حضور مرد به شکوفایی برسونن . حالا این شکوفایی هم میتونه تو شغل باشه 

هم تحصیل و هم موارد بیشتر . 

ولی بعضی وقت ها ، خیلی کم ، پیش میاد که حس زنانه به من هم دست میده . از اون حس هایی که به 

نقش کلیشه ای زن فکر میکنم ، خودم رو در اون نقش میبینم و لذت میبرم ! به ندرت پیش میاد این حس 

درون من اتفاق بیفته . انقدر کم که تا حالا به تعداد انگشتای دستم نرسیده شمارش. 

امروز رفتم مطب دکتر . قبل از اینکه برم داخل ، خواهرم بهم با شوخی و مسخره بازی گفت : دکتره مجرده :)

منم ازون لبخندای عاقل اندر صفیح تو دلم زدم که خب که چی که مجرده :((

رفتیم داخل یه دکتره بود با یه هیکل مهیییییییب و موهای فرفری خرمایی ، لبای درشت و صورت شیش تیغ . 

وارد اتاق که شدیم اصلا به من نگاه هم نکرد . ولی پیش پای خواهرم بلند شد و چون خواهرم از کادر 

بیمارستانه ، با هم احوالپرسی کردن . تو نگاه اول قیافش اصلا به دلم ننشست . ولی طول مدتی که تو 

اتاقش بودم انقدر نرم و با لطافت ، انقدر مودب و با وقار ، انقدر با لحنی پر از درک و فهمیدن صحبت کرد که 

همونجا دلم خواست یه آدمی مثل همین دکتره رفیق راه زندگیم بشه . 

همونجا دلم میخواست برگردم بهش بگم : من اصلا اهل ازدواج نیستم ولی شما خیلی خوبین . میشه من 

همسرتون بشم ؟؟؟؟ ینی از تفکرات خودم کف بر میشم و خندم میگیره . 

ازونجایی که من همیشه تو تخیلاتم دستم بازه ، تو راه برگشت نشستم و رفتم تو رویا . اینکه خب چشمامو 

میبندم و تصور میکنم که همسر اون آقا دکترم :

یه حس زنانه ی خیلی خوب و با نشاط میشینه تو وجودم . احساس رضایت از زن بودن و زندگی کردن . 

تمایل به داشتن فرزندی که موهاش شبیه باباش فرفری باشه . تمایل به سفر با همسر عزیز . همخونی

یه آهنگ عاشقونه تو جاده. تمایل به درست کردن غذاهای لذیذ ، کتاب خوندن ، در حالیکه همسرجان 

دارن بغل دستم از چایی که براشون آوردم میل میکنن. تمایل به انداختن عکسهای دسته جمعی تو فامیل 

و دیدن اینکه کنار همچین آدمی هستم . تمایل به رقصیدن . تمایل به ناراحتی های بعد از دعوای زن و شوهر

و ناز کردن . 

این ها حس هایی بود که اون لحظه با تمام وجودم دلم خواست تجربه کنم . خدایا دعا میکنم روزی کسی

رو نصیب ما کنی که از بودن در کنار هم سرشار از آرامش باشیم ، از خود واقعیمون بودن خجالت نکشیم ،

خداوندا ، قسمت ما کسی باشه که حسای خوب با اون تو وجودمون سرازیر بشه ، همو بفهمیم ، احترام 

بزاریم به هم و محبت بی شائبه داشته باشیم . 

پروردگارا ، تو احساسات همه رو بلدی ، دعا میکنم همه ی ما در کنار کسانی باشیم که احساسمون رو بلد

بشن و اونجور که ما میخوایم دوسمون داشته باشن ...

خدایا آمین . 

همش زیر سر این تیروئید بوده

این مدت خیلی بی اعصاب بودم . خواب درست و حسابی هم که نداشتم . تو باشگاه نفس کم میاوردم . 

خواهرم گفت بیا یه آزمایش خون بده تا ببینیم چته . بله رفتیم و دیدیم کم خونی و کم کاری تیروئید ، بسیار

بیشتر از حد نرمال !!!

که من دلیل این حال نامعلومم رو ، سرگیجه هارو ، بی خوابی ها و کلافگی ها رو فهمیدم . 

پ.ن: از کسایی که وسع مالی دارن خواهش میکنم به تغذیشون دقت کنن . آدم وقتی مریض میشه تازه 

میفهمه میتونست با تغذیه درست جلوشو بگیره . 

تو رژیم غذاییتون مخصوصا اگه خانوم هستین حتما موارد زیر رو داشته باشین :

جگر، گوشت قرمز ، ماهی و میگو 

بستنی ، ماست ، شیر ،آب میوه های خونگی مثل( شیره انگور ، آب طالبی ، آب پرتقال)

هویج ، کاهو ، کلم بروکلی ، گوجه فرنگی 

عدس ، عدس ، عدس 


من اگه یه روز مادر بشم

البته که من هیچوقت جدی به مادر شدن فکر نکردم . چون فکر میکنم خودم هیچوقت بزرگ نمیشم و همیشه 

بچه خواهم موند . ولی اگه اونروز برسه و دنیا بخواد که من مادر بشم ، سعی میکنم قبلش یاد بگیرم که محیط

خونه رو برای پرورشش آماده کنم . قطعا بچه ی من هم کمبود هایی خواهد داشت چون من انسان کاملی -

نیستم . ولی حداقلش سعی خواهم کرد در حد وسع و توان مالی خودم ، براش یه اتاق درست کنم که توش 

راحت باشه . آرامش داشته باشه و خوب بتونه درس بخونه . اتاقی که تابستونا گرم نباشه و زمستونا سرد . 

هر ماه توی جیبش پول بزارم و تشویقش کنم وقتی به سن معین رسید کار پیدا کنه و مستقل بشه . قول -

نمیدم که آدم ثروتمندی بشم ، ولی قول میدم   هر از گاهی با بچم بریم و بستنی بخوریم . بریم پارک . حرف 

بزنیم . قول میدم هر فصل بچم رو ببرم بازار و بگم خب بیا خرید کنیم ! 

نمیدونم پسر دار بشم یا دختر دار. فرق چندانی هم برام نداره ولی اگه دختر دار بشم خوشحال خواهم شد

چون ساعتها میتونم موهاشو نوازش کنم ... حتی وقتی بزرگ شد . میتونم به تک تک اجزای صورتش نگاه 

کنم و بخاطر زیباییش تحسینش کنم . مدام بهش بگم که برای من زیبا ترینه . شب ها باهم توی بالکن 

بشینیم و چایی بخوریم و اون از نگرانی هاش بگه ... گوش کنم و مثل یه رفیق سعی کنم با هم فکری راه 

حل پیدا کنم . دوس دارم بچم به من افتخار کنه . قول میدم یه مادر باسواد و شاغل و خوشتیپ بشم . 


من برای پدر و مادرم زیاد بچه ی مهربونی نیستم . و میدونم نباید انتظار داشته باشم بچم هم با من مهربون 

باشه ...بخاطر همین هیچوقت به بچه دار شدن فکر نمیکنم ولی الان  اینا رو نوشتم تا یادم بمونه که من در 

برابر بچه ای که به دنیا میارم مسوولم . اینطور نیست که یه بچه به دنیا بیاد و من از نیاز هاش آگااه نباشم .

 اینطور نباشه که بگم آره ! خب من بهش نون میدم میخوره ،خرج تحصیلشم میدم ، جا خواب هم که داره ، 

پس نیاز دیگه ای نداره ! من دوست ندارم بچم خصوصا دخترم ، تا وقتی مستقل نشده احساس سربار بودن 

بهش دست بده . نمیخام  دائم بزنم تو سرش که دارم خرج تحصیلت رو میدم فلان میکنم بسار میکنم برات ! 

خیلی به عزت نفس بچم احترام میذارم . حتی الان که نیست . دوست دارم پناهش باشم ، نه اینکه از 

خانواده فراری بشه . دوست دارم تعطیلات تابستونیش که از دانشگاه میاد خونمون ، انقد بهش خوش بگذره 

که وقتی داره میره دلتنگ بشه . یا اگرم من فقیر باشم و نتونم به تفریحاتش برسم ، سعی میکنم انقدر 

محبت و آرامش توی خونه باشه که تعطیلات تابستونی رو تو آرامش سپری کنه . کتاب بخونه و بعد از ظهرا

باهم بریم قدم بزنیم .... 


فکر کردن به آینده و یه بچه خیلی منو میترسونه . چون من خودم خیلی چیزهایی که هم سن و سالام دارن 

رو نتونستم به معنای واقعی داشته باشم . من خودم نتونستم تو محیط خانواده خوش بگذرونم و وابسته ی 

خانواده باشم . اینکه چنین موقعیتی بخوام برای بچم بوجود بیارم یکم از نظر خودم محال بنظر میرسه . ولی 

امیدوارم اگه روزی دنیا خواست و خداوند به من فرزندی داد ، در محیط خانواده احساس ارزشمندی ، شادی 

و آرامش رو حتما تجربه بکنه . و در ضمن یه اتاق خوب و خشگل و دنج هم داشته باشه . 

این بود انشای من . 


صادق نیستیم

ما آدمها هم دنیای عجیبی داریم . توی ترانه هامون از عشق میخونیم ولی توی رابطه هامون صادق نیستیم . 

ما آدمها می ترسیم از گفتن احساسات واقعیمون . از گفتن نیاز هامون . بخاطر همین هم توی رابطه ها تبدیل

به بازیگری شدیم که براحتی میتونه نقش های مختلف رو بازی کنه . 

یکی از تنهایی فرار میکنه ، تو رابطه نقش یه آدم مظلوم و زخم خورده رو بازی میکنه تا ولش نکنن . 

یکی نیاز جنسی داره ، نقش یه دوست روشنفکر رو بازی میکنه که انگشت ملامت بسمتش نگیرن . 

یکی به پول ،مقام ، دانش تو نیاز داره ، نقش یه عاشق رو بازی میکنه تا تو اونا رو ازش دریغ نکنی !

باور کنین زندگی انقدرا هم شوی جالبی نیست که بابتش نقش های خودمون رو کنار بزاریم و نقش هایی که

اصلا به ما ارتباطی ندارن رو بازی کنیم . پس کی خودمون باشیم  ؟؟؟

و این قسمتش رو برای خواننده های خانم و خودم مینوسیم :

آهای دختر خانم! بقول دوستان ، زیباییی تو توی دست نیافتنی بودنته ... تا آدمتو نشناختی خودتو ، احساستو

خنده هاتو ، حراج نکن . چون یه لحظه ی مزخرفی هست ، که متوجه میشی تموم لحظه هایی که با تمام 

وجود فکر میکردی واقعین ، رنگ میبازن و یهو جلو چشات فرو میریزن . من یه دخترم و اینو خیلی خوب میدونم