پدرم بی شک یکی از دوست داشتنی ترین های منه . امروز سر یه موضوعی باهم بحث کردیم

و من یکم خیره سری کردم . حرف هام منطقی بود ولی بابا کوتاه نمیومد . ازونجایی که بابام یکم

کینه شتریه ، فکر کردم شاید این قهر کوچولو دامنه پیدا کنه . امروز رفته بودم افطار خونه ی آنام

که بابا اومد دنبالم ، باهم رفتیم پارک ، بعدش برام از همون بستنیایی که خیلی دوس دارم خرید.

بعدشم عادی حرف زدیم . 

امیدورام اخلاقم یکم لطیف تر بشه :)